3
ديروز تاحالا آقايي هرچي از دهنش دراومد بهم گفت تازه بهم گفت
ديگه نميخوادم وبهش زنگ نزنم ولي اين دل ديوونه من كه طاقت
نياورد همين چند دقه پيش بهش زنگيدم و كلي منتشو كشيدم...ولي
بي معرفت فقط بهم بد وبيراه گفت....منم بهش گفتم اگه بگي برو
بمير ديگه هيچوقت مزاحمت نميشم....آقايي هم خيلي راحت عين
حرفمو تكرار كرد...انگار كه دنيا رو سرم خراب شد دلم ميخواست
گوشيو پرت كنم توديوار...داشتم گريه ميكردم كه اس داد ميخوامت
!!!نميدونستم چيكاركنم از يه طرف دوستش دارم وخوشحال شدم كه
اينو بهم گفت وازيه طرف به خودم نيش خند زدم كه آخه دختر چه قدر
تو ساده اي كه ميشه به اين راحتي خوردت كرد وبعدشم خرت كرد...
.بعداز چند دقيقه به نشونه اينكه باهام قهر نيست يكم ولخرجي كرد و
ازكربلا زنگم زدولي بااينكه ميخواستم هزار بار قربون صدقش برم باهاش
سر وسنگين حرف زدم تاببينم جرات شكستن غرورش ومعذرت خواهي
رو داره يانه...ولي وقتي ديد اينجوري باهاش حرف ميزنم خدافظي كرد
وگوشي رو قطع كرد.....كاش واسه يه لحظه بيخيال غرورش ميشد و
معذرت خواهي ميكرد....اي خدا كمكم كن تاازاين روزاي سخت بگذرم
يه جورايي ديگه دارم كم ميارم محسن زياد اذيتم ميكنه ولي بازم دوستش
دارم ومطمئنم اونم دوستم داره فقط كاش دليل رفتار هاشو ميفهميدم